امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

میوه دلم

زندگي خود را برچه بنا كردي؟

پسر گلم سلام از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟ گفت : چهار اصل 1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم 2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم 3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم 4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم     ...
10 خرداد 1390

3پند لقمان حکیم

امیر محمدم سلام ٣ پند لقمان رو برات اینجا گذاشتم بخون و بکار ببر . روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من  می توانم این کارها را انجام  دهم؟ لقمان جواب داد : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .   اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کن...
10 خرداد 1390

بستري شدن دربيمارستان (مروري برگذشته)

سلام ناز مامان خوبي گلم ؟ امروز دارم برمي گردم به عقب يعني يك سال پيش ،ازروز سوم تولدت بود كه رنگت كم كم داشت زرد مي شد مامان بزرگ  وخاله تقريبا دو شب در ميون مي بردنت دكتر آخه زرديت بالا بود و من وبابات دلمون نمي يومد شما رو تو بيمارستان بستري كنيم بهمين خاطر دستگاه اجاره مي كرديم (3 دفعه ) و شماتو خونه زير نور بودي هرچند كه براي يكي دو روز خوب بودي ولي باز زردي دست از سرت بر نمي داشت  تا اينكه 25 خرداد شد وكوچولوي من يك ماهش شده بود ولي باز زردي داشتي دكتر برات آزمايش نوشت گفت علاوه بر زردي ، عفونت ادرار هم داري اون روز بابا هم با هامون بود  خلاصه خودمون رو راضي كرديم كه بيمارستان بستريت كنيم منم پيشت موندم مامان جوني صح...
10 خرداد 1390

تولدت مبارك

    سلام پسر گلم تولدت مبارکککککککککککککک     امروز يك سالت تموم شد   نمي دوني ماماني و بابايي چقدر خوشحالن كه شما داري يواش يواش بزرگ مي شي ،‌ديشب با بابايي ياد خاطرات پارسال رو ميكرديم چه لحظاتي بود ثانيه به ثانيه شو يادمه براي هم تعريف مي كرديم و مي خنديديم . آخر هفته هم قراره بريم آتليه عكس بگيريم .   ماماني و بابايي خيلي دوست دارن   ...
8 خرداد 1390

روز زن و مادر

سلام  امير محمد عزيزم خوبي ماماني؟ پسر گلم  امروز روز ولادت حضرت فاطمه (س) و روز زن ومادر ه     اول از همه اين روز رو به مامانم ،مامان بابايي وخاله ماندانا وعمه گلرخ ، ماهرخ ومعصومه  زن دايي ليلا و زن عموهات سيما و زهرا تبريك مي گم  كي باشه پسر گل من بهم تبريك بگه مامان قربونت بره   ...
8 خرداد 1390

ششمين سالگرد ديدار مامان و بابا

سلام امير محمدم الان كه دارم برات مي نويسم تو مهدي ، تولد آيدا جونه مامانش براش جشن گرفته شما هم اونجا دعوتيد پسر گلم 6سال پيش مامان و بابا اولين بار همديگه رو ديدن امروز به همين مناسبت بابايي مي خواد يه جشن كوچولوي سه نفري بگيره عجب روز بود پسرم، مامان كه اونموقه 24 سالش بود درسش تموم شده بود و اومده بود براي آزمون استخدامي ( البته با مامان جون اومده بودم ) صبح زود ساعت 5 رسيديم تهران خسته وكوفته از ميدون آزادي يه ماشين دربست گرفتيم اومديم سازمان ، اينجا درش بسته بود هنوز نگهبانها باز نكرده بودن ، يكي از اونا در رو برامون باز كرد ما هم منتظر مونديم كه كارمندا بيان ، البته امتح...
8 خرداد 1390

یه اتفاق دردناک درسال 1389

سلام پسر گلم امروز می خوام یه اتفاقی که افتاده بود،رو برات بنویسم که من و یایایی خیلی عذاب  کشیدیم ، شما هم خیلی درد ،پسرگلم یک هفته به عید نوروز مونده درست دوشنبه بود که من مطابق هرروز ساعت ٥ ونیم بیدار شدم داشتم آماده می شدم که دیدم داره برف شدیدی می یاد کاملا زمین رو پوشونده بود منم به بابایی گفتم که امروز منو امیر محمد نمی یایم خودت تنها برو ، این چنین شد که من و پسر گلم خونه موندیم تا عصر پیش هم بودیم بازی می کردیم می خوابیدیم و منم کارای خونه رو انجام می دادم تا اینکه بابایی اومد و با شما مشغول بازی دیگه شب شده بود حدودای ٩ وربع بود که من کمرم درد می کرد بابایی گفت یه کم دراز بکش خسته شدی شما هم دور وبر من م...
8 خرداد 1390

به جلو نگاه کنید

سلام امیرمحمدم ،خوبی مامانی ؟ الان که دارم برات می نویسم شما مهدی ،مامان وبابا هم سرکار، تو نی نی سایت یه داستان خوندم گفتم اینجا برات بزارم برات خیلی مفیده  هر سال که بزرگتر می شی این رو بخون پيري براي جمعي سخن ميراند. لطيفه اي براي حضار تعريف كرد همه ديوانه وار خنديدند. بعد از لحظه اي او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد كمتري از حضار خنديدند. او مجدد لطيفه را تكرار كرد تا اينكه ديگر كسي در جمعيت به آن لطيفه نخنديد. گذشته را فراموش كنيد و به جلو نگاه كنيد او لبخندي زد و گفت: وقتي كه نميتوانيد بارها و بارها به لطيفه اي يكسان بخنديد، پس چرا بارها و بارها به گريه و افسوس خوردن در مورد مسئله اي مشابه ادامه ...
7 خرداد 1390

همايش 5هزار نفري زنان

سلام امير محمدم خوبي ماماني ؟ مامان الان خسته است انگشتام توان نوشتن ندارن ،‌ولي برات تعريف ميكنم كجا رفته بودم؟ وچي شد ؟ موضوع از اين قراره كه امسال به مناسبت روز زن در تالار بزرگ كشور يه همايش به نام همايش 5هزار نفري تجليل از 50زن برگزيده برگزار شد ، ديروز دعوتنامه داده بودن منم با بقيه همكاران كه روي هم رفته 50 نفر مي شديم رفتيم وزارت كشور تالار بزرگ كشور رفتيم اونجا مستقر شديم البته مي خواستيم طبقه اول بريم كه گفتن پر شده بنابراين ما رفتيم طبقه دوم ، قرآن خوندن ، مشاور رئيس جمهور صحبت كرد بعد سرود ، ساعت 11 شده بود نوبت سخنراني رئيس جمهور بود كه همكارا گفتن دير...
2 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه دلم می باشد