بستري شدن دربيمارستان (مروري برگذشته)
سلام ناز مامان خوبي گلم ؟ امروز دارم برمي گردم به عقب يعني يك سال پيش ،ازروز سوم تولدت بود كه رنگت كم كم داشت زرد مي شد مامان بزرگ وخاله تقريبا دو شب در ميون مي بردنت دكتر آخه زرديت بالا بود و من وبابات دلمون نمي يومد شما رو تو بيمارستان بستري كنيم بهمين خاطر دستگاه اجاره مي كرديم (3 دفعه ) و شماتو خونه زير نور بودي هرچند كه براي يكي دو روز خوب بودي ولي باز زردي دست از سرت بر نمي داشت تا اينكه 25 خرداد شد وكوچولوي من يك ماهش شده بود ولي باز زردي داشتي دكتر برات آزمايش نوشت گفت علاوه بر زردي ، عفونت ادرار هم داري اون روز بابا هم با هامون بود خلاصه خودمون رو راضي كرديم كه بيمارستان بستريت كنيم منم پيشت موندم مامان جوني صحنه اون روز اومده پيش چشمام گريه بهم اجازه نمي ده بيشتر بنويسم ولي بهت قول مي دم بيام وتكميلش كنم ...
سلام پسر گلم من بازم آمدم با هم رفتیم بالا طبقه ٢ بود اول ازت آزمایش خون ازت بگیرن من که تاحالا ندیده بودم منو بیرون نگه داشتن گفتن صدات می زنیم ، بعد از چند لحظه دیدم صدای جیغت می یاد فقط جیغ می زدی صدات قطع می شد بازم ادامه داشتاومدم تو اتاق ببینم دارن چکار می کنند دیدم دوتا پرستارا یکیش شما رو محکم گرفتهاون یکی هم سر سوزن رو شکسته داره پشت دستت می زنه و روی دستت رو فشار می ده که خون بیا و یه لام آزمایشگاه بیرون گرفته خون داره قطره قطره داخلش می چکه گریه امونم نمی داد اینقدر اشک ریختم تا کارشون تموم شد پسرمو بی حال بمن دادن نمی دونی با اون نگاه معصومت چه جوری مامان رو نگاه می کردیبستریت کردن زیر نور گذاشتنت منم تو اتاق مادرا منتظر بودم تا صدام بزنن بیام شیرت بدم شب اول گذشت از روز دوم همش گریه می کردی اونا منو صدا می زدن که بیا شیرش بده خواب که رفت به ما بده که بزاریمش توی دستگاه شما هم خواب نمی رفتی حس می کردم هنوز سیر نشدی ٤ ساعت پشت سر هم داشتی شی می خوردی ولی از خواب خبری نبود دکترت اومد گفت چرا تو دستگاه نیست بعد از من گرفتت تا معاینت کنه گفت چرا بهش شیر ندادی بچه گرسنه است منم گفتم ٤ ساعت داره شیر می خوره به پرستارا گفت مگه نمی بینید شیر نداره چرا به بچه شیر خشک ندادین آخه تا اون روز اصلا وزن نگرفته بودی و وزنت همون ٣و١٧٠ تولدت بود دکتر هم بهم توصیه کرد که شیر خشک به بچه بدهاون روز هم گذشت روز سوم شد همون اتاق رو داشتن رنگ می زدن با وجودی که بچه های نارس یا عفونت خون بستری بودن البته دیگه هم زرد نبودی منم زنگ زدم به بابایی گفتن من دیگه اینجا نمی مونم اخه امیر محمد سرما می خوره (همه بچه ها لخت بودن، چون رنگ می زدن پنجره ها رو هم باز گذاشته بودن از طرفی بوی رنگ وا ز طرف دیگه سرد بود ) بابا با مامان بزرگ و خاله اومدن بابایی برگه رضایت رو امضاء کردو گل من مرخص شد خدا رو شکر دیگه خوب شده بودی یه بار دیگه هم آزمایش ادرار دادی و کاملا سالم بودی
خدای بزرگ را بخاطر نعتمهای فروانی که به ماارزانی نموده شاکریم