امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

میوه دلم

دفتر خاطرات یه نی نی قهرمان

(برگرفته از وبلاگ نی نی ما،لبخند خدا ) تولد یه نی نی قهرمان (قسمت  اول) تاریخ: تاریخ چیه؟ روز: نمی‌دونستم ساعت: از بابام بپرسید! مکان: قاعدتا از آنجا که صدای عنکر الاصوات چند نی‌نی دیگه میاد یا بیمارستانه یا خونه آقای گرفتار! موقعیت: ای آقا! من یه روزه به دنیا اومدم اونوقت شما دارین ازم کنکور می‌گیرید؟! شرح داستان: من اونجا بودم و هیچ خیالی هم نداشتم بیام بیرون! گاهی یه لگدی، مشتی، پنجه بوکسی چیزی می‌کوبیدم به دیوار اتاقم که بعدنا فهمیدم شیکم مامان خانوم بوده!! اینم از تاثیرات نیگا کردن شبانه روزی مامان خانوم به فیلمای رزمی! یکی نیست بگه: آخه خواهر من! مادر من! شما رو چه به جکی چان و بروس لی و واند...
24 مرداد 1390

دفتر خاطرات ني ني قهرمان (قسمت چهارم )

برگرفته از وبلاگ ني ني، ما لبخند خدا ني نی قهرمان و جشن تولد   تاریخ: روز تولد یاشار، همسایه اونوری انسی جون مامان روز: همون که گفتم دیگه! روز تولد ... ساعت: واسه کادو میخوای یا واسه خودت؟! مکان: مکان چی عزیزم؟ تولدو تو تره بار که نمیگیرن! خونه یاشار که گفتم همسایه اونوری انسی جون دوست جون جونی مامان! موقعیت: درجه شرقی! مگه میخوای دیش ماهواره رو تنظیم کنی که این سوال رو می پرسی؟ شرح داستان: ما کلا از جاهای شلوغ خوشمان می آید.  به شرطی که ملت رعایت حال ما قهرمانان رو بکنند. هی از ما نیشگون و لپ گیری نکنن! یه کم که جنبه داشته باشن، ما هم مجبور نیستیم واسه یه تولد فکستنی کلی شال و کلاه کنیم. ماجرا ا...
1 مرداد 1390

تولد مامان

سلام پسر گلم،  خوبي نازمن ؟ مثل هميشه الان شما مهدي ، امروز عمو موسيقي داريد ، مامان سر كاره ، البته حالم زياد خوب نبود اول مي خواستم صبح بلند نشم وخونه بمونيم ،‌كه ديگه بلند شدم وبا بابايي اومديم سركار ، حال بريم سر اصل مطلب : امروز تولد مامانيه ، اول از همه مامان بزرگ وآقا مسعود زنگ زدن تبريك گفتن ، بعد هم خاله بهناز وخاله ناهيد (همكاراي مامان )،البته بابایی هم میخواد امروز یه جشن کوچولو بگیره ،پارسال رو يادت مي ياد خيلي كوچولو بودي درست يك ماه و25 روز ، آقا مسعود به مناسبت تولد من همه رو  شام دعوت كرده بود،همگي رفتيم  باغ مظفر خيلي خوش گذشت البته بابايي نبود خيلي جاش خالي بود (بابا سر كار...
19 تير 1390

دفتر خاطرات ني ني قهرمان (قسمت سوم )

(برگرفته از وبلاگ ني ني ما لبخند خدا ) نی‌نی قهرمان و اعضای خانواده تاریخ: تاریخ، جغرافیا، علوم و ... می‌دونم که همشون کتاب درسند و باید یه کم که تپل شدو بخونمشون!! روز: عزیزم اطلاعاتم بالا رفته! اون که تو می‌گی رزه که بابام واسه تولد مامان گرفته بود،  ولی مامان بعد این که اونو از پنجره انداخت بیرون، گفت: مرده شور اون کادوتو ببرن! برو از شوهر انسی جون یاد بگیر که آقاش واسه روز تولدش سویچ یه ماشینو بهش داد!  بابام که نمی‌خواست کم بیاره دست کرد تو جیبشو سویچ اون پیکان گوجه‌ای مدل 56 داد به مامان و گفت: بیا عزیزم! این سویچ ... اینم کارت سوخت!! ولی قبلش ببرش پیش اوس اکبر که یه نگاهی به چهار...
7 تير 1390

دفتر خاطرات نی نی قهرمان (قسمت دوم)

(برگرفته ازوبلاگ نی نی ما لبخند خدا ) بازگشت نی‌نی قهرمان تاریخ: بازم که پرسیدی؟ بنویس دومین روز سال عام النی‌نی! روز: آها منظورت چند شنبه است؟ بنویس الانم نمی‌دونم! ساعت: فکر کنم ویولت یا سواچه! الانه که نیگا می‌کنم می‌بینم سیکو پنجه! مکان: من حیث مجموع و به جهت حضور انبوهی از عمو و عمه و خاله و دایی و بابا بزرگ و مادر بزرگ و بچه‌های بی‌تربیتی که به جای امضای هی لپم می‌کشند، باید منزل یکی از این هواداران نزدیکم باشه!! موقعیت: چی میگه؟ شرح داستان: در مسیر ورزشگاهی (بیمارستان) که تو اون ضربه فنی شدم،  اما چیزی از ارزشام کم نشد تا خونه که کلی راه بود حتی یه دقیقم پام به...
7 تير 1390

جزئيات سفر(3)

جشن تولد يكسالگي سلام پسر گلم يزد كه بوديم مامان جون وآقا جون پيشنهاد دادن كه برات يه تولد كوچولو كه دايي و خاله اينا باشند بگيريند من كه خيلي خوشحال شدم ، ولي بابايي زياد راضي نبود ومي گفت بچه ها اذيت مي كنند ودايي وزن دايي خسته مي شند چون ما خونه دايي بوديم ولي زن دايي ودايي اينقدر اصرار كردن وبا بابا يي صحبت كردن كه خوشحال ميشيم اولين تولدش رو خونه ما جشن بگيريد تا بابا بالاخره راضي شد هر چند اوايل جشن بازم ناراحت يه گوشه نشسته بود ولي بعد به وجد اومد واستقبال كرد جشن خيلي خوبي بود هم تووهم دختر خاله ها وپسر داييت خيلي بازي كرديد وشاد بوديد تا كادوهاتو گرفتي ،كيك وشام هم خورديم خيلي چسبيد .انشاءا... 120ساله شي سالم وسرحال ...
6 تير 1390

حل شدن مشكل اينترنت مامان

سلام پسر گلم ،خوبی مامانی امیر محمدم ،از ١٧ خرداد که آخرین مطلب رو نوشتم ،‌دیگه نمی تونستم وارد مدیریت وبلاگ بشم بهمین خاطر مدتیه برات مطلب نفرستادم ، (البته امروز همکاربسیار خوبم خانم مهربخش مشکل رو حل کرد) ومن اومدم که بازم به امید خدا   برات بنویسم .فعلا بای ...
5 تير 1390

جزئيات سفر 2

سلام امير محمدم امروز هم اومدم جزئيات سفرمون رو برات بنويسم رانندگي مامان همانا ، انحراف رفتن ماشين همانا آره ماماني نيمه هاي راه نزديكاي اردستان بود كه بابايي ديگه چشماش باز نمي شد گفت بيا يه كم رانندگي كمن تامن استراحت كنم منم با روي گشاده قبول كردم تازه ماشين رو دنده يك زده بودم كه بابايي گفت با سرعت 70 ،80 تا رانندگي نمي كنيا بعد از چند لحظه به بابايي گفتم كمربندم رو  نبستم اونم گفت ببند كه جريمه مي شيم كمر بند بستن همانا فرمون ماشين رو ديگه نمي تونستم كنترل كنم ماشين باسرعت 90 اين طرف و اون طرف مي رفت بابا فرمون رو طرف خودش مي كشيد منم پام روي گاز طرف خودم مي كشيدم اينو بابايي گفت كه ترمز بگير اون موقع هم تو از دست بابايي اف...
17 خرداد 1390

جزئيات سفر 1

سلام پسر دوست داشتني من صبح 5شنبه ساعت 5ونيم از خونه اومديم بيرون بابايي كه از اول راه تا رسيديم خوابش مي يومد ، منم سعي مي كردم باهاش حرف بزنم و خوردني بهش بدم كه مشغول بشه البته توي راه يه نيم ساعتي خوابيد نزديكاي ظهر ديگه گرم شده بود با وجود اينكه كولر ماشين هم روشن بود بالاخره ساعت 4 رسيديم خونه دايي (آقاجون داره خونشون  روتغييرات مي ده به همين خاطر اونا هم خونه دايي هستن )اون روز وفردا خونه دايي بودیم، تو كلي با اميد (پسر دايي) بازي كردي ،شنبه هم رفتيم خونه خاله اينقدر با دختر خاله هات بازي كردي كه روز يكشنبه برمي گشتيم فقط نيم ساعت بيدار بودي و 9 ساعت خوابیده بودی، تازه ساعت 10 شب هم كه رسيديم خونه بازم گريه م...
16 خرداد 1390

مسافرت

سلام امیرمحمد عزیزم پسر گلم ٤روز تعطیلی پیش رو داریم قرار بریم یزد ،با خاله ومامان بزرگ صحبت کردم خیلی خوشحالند فقط سفارش تو رو می کردن که گرما زده نشی ،یه امید خد خوش می گذره ، وقتی برگشتیم می یام انچه گذشت رو می نویسم سالم وخندان باشی. ...
11 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه دلم می باشد