امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

میوه دلم

روز معلم

1390/3/1 14:10
نویسنده : مامان
298 بازدید
اشتراک گذاری

پسر كوچولوي منامیر محمد گلم  سلام ،

امروزم صبح زود از خونه اومديم بيرون با بابايي شما رو گذاشتيم مهد توي سرويس توي بغل بابايي خواب بودي تا رسيديم اداره .

 

امروز ۱۲ ارديبهشته ، روز معلم همانجور كه ديگه الان مي دوني مامان جون . آقا جون معلم بودند كه الان بازنشسته اند ، خدا ۱۲۰سال سالم و سرحال نگهشون داره اين مقاله رو از ني ني سايت اين جا مي يارم .

روز معلم به همه انسانهايي كه عاشقانه به مردم علم ياد ميدهند مبارك

روز معلم به همه معلم هايي كه الان فراموش شدند و كسي نيست حتي يه تبريك خشك و خالي بهشون بگه مبارك

روز معلم به همه معلم هايي كه يه روز به همه خوندن و نوشتن ياد دادن اما امروز از فرط پيري و بيماري نميتونن حتي يك كلمه بنويسن و بخونن مبارك

روز معلم به معلم هايي كه حتي چشماشون سو نداره تا راه منزلشون رو پيدا كنند مبارك

روز معلم به معلمي كه هميشه ما رو به استقامت و محكم بودن تشويق ميكرد اما امروز خودش سبكتر از يك كاه دوران كهولت ميگذرونه مبارك

روز معلم به همه معلم هايي كه فداكارند و از جسم و روحشون براي آموزش ديگران مايه ميذارن مبارك

واقعا چه هنري بالاتر از آموختن به ديگران وجودداره ؟؟؟؟


وقتي كوچك بودم ........ كودك بودم ....... با آمدن 12 ارديبهشت شوري بود و حالي......... با اينكه مديرمان سر صف و معلممان در كلاس يادآور ميشدند كه بچه ها هديه نخريد اما بازهم با مادرم روانه بازار بوديم تا چيزي براي پيشكش من هم داشته باشم ، مادرم هميشه ميگفت : بازار نرويم ...... كادو نخريم ...... يا كادو بخريم اما گران نخريم !!!!من تويه دلم ميگفتم " خسيسسسسس " ........ هر جور بود كادو را ميخرديم و ميبرديم . روي ميز خانم معلم كوهي از هداياي رنگاوارنگ انباشته ميشد و خانم معلم ميگفت بچه ها چرا زحمت كشيديد؟ من كه گفتم هيچي براي من مهمتر از درس خوندن شما نيس و ........
اما ما همه دل تو دلمان نبود تا كادوها باز شوند ....... حالا كي نوبت كادوي من ميشود ؟ خدا ميداند !!!

همه مردم هميشه ميگفتند " خوش بحال معلم ها ......... تا برف و باد مي ايد كه تعطيلند .......... 15 روز عيد تعطيلند ........ 3 ماه تابستون تعطيلند .......... هفته اي 24 ساعت كار ميكنن ........ روز معلم هم كه ماشين بار ميزنند از كادوي شاگردان !!!!


سالها گذشت ........ من بزرگ و بزرگتر شدم ......... همه پدر و مادرها بزرگتر شدند . من تفاوت ها را ديدم ...... تفاوت معلمي با مشاغل ديگر ......... پدر و مادر من هم بزرگتر شدند ! پيرتر شدند !! پدرم گوشهايش سنگين شد و چشمهايش كم سو ......... مادرم بينايي اش را كم كم از دست داد ....... چند سال آخر هرگز نتوانست قلم بدست بگيرد حتي يك " به نام خدا " بنويسد ( كه 30 سال هر روز روي تخته سياه مي نوشت ) ، توانايي راه رفتنش را از دست داد ، بيشتر درآمد خانه صرف دوا و درمان ميشد ...... حالا روز تعطيل و غير تعطيل نه براي پدرم فرق ميكند نه براي مادرم !!!!!! اين كبوترهاي كهنه نفس هر دو معلم بودند .

هنوز هم با 12 ارديبهشت كودك درونم بيدار ميشود كه " خب امسال چي بخرم؟ "

كيك و شيريني ؟ نه قند دارند
گل ؟ به لطف گچ هاي مدرسه آلرژي دارند
لباس ؟؟ وقتي چشمهايشانن نميبينند ، خودم را گوول بزنم ؟؟؟
اصلا يه نهار توپ مهمان من ؟ انگار كه چربي و اوره و فشار خون يادم رفته است
اصلا هر چي كه تو بگو .......

اما مادرم و پدرم ، هنوز ميگويند هيچ كادويي بهتر از درس خواندن نيس و من همچنان فقط براي كادو دادن درس ميخوانم و درس ميخوانم و درس ميخوانم


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه دلم می باشد